متشكرم يا مجزل العطايا
9ام شهریور, 1402رب مهربانم سلام
رب مهربان بسيار بر انسان ها راحم و مهربان بوديد
و هر روز نور حضورتان بر قالب گلي مان مي گذشت
و دست نور و قربتان بر سر قالب خاكي مان مي گسترانيد
تا هر روز كدورت ها را بر قلبمان پاك كنيد
و غبار هاي آيينه ي قلبمان را مي زوديد
بلكه ما انسان ها هدايت و بيدار شويم
و نور حضورتان را ببينيم.
ولي ما انسان ها حتي حركتي كوتاه
در جهت تغيير خود نداشتيم
گويي سال هاست كه مرده بوديم
رب مهربان آيينه ي قلب و نفس ما انسان ها را
هر روز از غبار غفلت محو مي كرديد
و عظمت خود را در چهره ي مخلوقات مي ديديد
ولي من و همه ي انسان ها
نه فطرت و نفس غبار گرفته مان را مي ديديم
و نه حضور هميشگي ربمان را درك مي كرديم
رب مهربان در همه ي انسان ها
چه خرائن نفيسي گزارديد
كه به هيچ يك از مخلوقاتت
اجازه ي حضور در ساخت آن را نداديد
تا چه حد آن دُّر گرانبها و خاص و نفيس بود.
كه از همه ي عالم پنهان داشتيد
و به تنهايي خزانه داري دُّر انسان را به عهده گرفتيد
اي رب راحم
درك ما را از حضورتان رفيع گردان
متشكرم يا مجزل العطايا
متشکرم یا منتهی الرجایا
8ام شهریور, 1402سلام رب مهربانم
خاک ذلیل را برای ساختن انسان برگزیدی
و چون معمار آیینه کار زبر دست بر تمام ذرات وجودمان
نام مبارکت را حک نمودی
تا آفریننده مان را برای ارتقا یافتن بار ها یاد کنیم
تا روشن و روشن تر و نزدیک و نزدیک تر به رب مهربان گردیم.
درون قالب خاکی مان چون آیینه کاری عمارت ها و قصر ها
با آیینه های خلوص و صفاتت تزیین نمودی
تا مجهز به همه ی صفات باشیم
صفاتی که از محبت سرشار ربم به مخلوقاتش
بر همه ی مخلوقات حک شده بود
تمام قالب درونمان را با آیینه های صفاتی ات
نقش زیبا بستی
آن قدر درونم کدر و تاریک بود که آیینه کاری های صفاتت را ندیدم
اگر دُّر محبت و اندیشه و عقلم را کشف می کردم
درونم روشن می گشت.
و صفات ربم را درک می کردم
و به آن توجه می نمودم. و سپاس به جای می آوردم
و خود را در تربیت صفات نورانی ربم مورد آموزش قرار می دادم
پس کوتاهی و قصور از عجز و بی صبری و ظلومی خودم بود
و از جهولی و ظلومی و عجولی خودم بود که کلید روشن شدن درون را
که ذکر یاد مبارک رب بود روشن نمی کردم و به کار نمی بردم
و همه ی عمر را در تاریکی قالب درونم
به دنبال کلید روشنایی نور ربم می گشتم
ای رب مهربان مرا در روشن شدن قالب تاریکم
از نور رحمتت هدایت فرما
متشکرم یا منتهی الرجایا
متشکرم یا کاشف البلایا
8ام شهریور, 1402رب مهربانم سلام
همه ی ملائک انگشت حیرت داشتند
که حضرت عزت با خاک با رتبه ی ذلت چه سازد
دُّر وجودی پنهان در این خاک ذلیل
دُّر محبت خالق مهربان به مخلوق بود
در قالب خاک ذلیل و کدر پنهان
عشقی ابدی از خالق ابدی به مخلوق ابدی که من و انسان ها باید
این دُّر را می جستیم و می یافتیم
سال ها و روز ها و ساعت ها گذشت
ولی دُّر را نخواستیم که بیابیم
که اگر آن را می یافتیم و کشف می کردیم
برنده ی عالم علوی می شدیم
و مورد تمسخر ملائک قرار نمی گرفتیم
فطرت تابناک و زلال روح لطیف را
در قالب تاریک خاکی پنهان ساختی
و و ظیفه ام یافتن فطرت زلال روح در کدورت های معدن تنم بود
دُّری که همه ی مخلوقات به فرموده ی ربم بر آن خلقت سجده کردند
رب مهربانم از باران رحمتت بر قالب خاکی ام باراندی
و گل و کدورتم تبدیل به نور دل شد.
نوری که در همه ی تاریکی ها به دنبال خالق مهربان بود
نوری که هیچ گاه خاموش نمی شد
و با یاد ربم روشن تر می گشت بر هدایتم
ای رب مهربان بر پرتوی نور دلم بیفزای
تا یاد ربم را فراموش نکنم
متشکرم یا کاشف البلایا
متشکرم یا غافر الخطایا
7ام شهریور, 1402رب مهربانم سلام
وقتی روحم را در قالب جسم اسفلی ساکن ساختی
وظیفه ام این شد که روحم را خالص نگه دارم
و نگذارم گرد و غبار نفس رنگارنگ و دود شیطان آتش زا بر آن نشیند
بار ها و ساعت ها سعی کردم تا روحم
در جسمم و کدورت ها و آفت ها ی آن نیامیزد و آغشته نگردد
و چه کار سخت و طاقت فرسایی بر عهده ام بود تازه فهمیدم
روح اعلی علیین را در قالب اسفل السافلین ساکن کردی
گوهری بودم تابناک از عالم اعلی
و ربم آن را در قالب گلی و سنگی و کدر پنهان کردی
و وظیفه ام این شد که این خاک ها و کدورت ها
و غبارهای نفس و شیطان را کنار زنم
و سعی کنم در عمر باقی مانده به دُّر وجودم دست یابم
تا لایق عالم علوی گردم
و اگر دُّر وجودم را نیابم
باقی و ساکن عالم سفلی گردم
دُّر وجودم مروارید عقل و اندیشه ی معرفت بود
که با یاد ربم ظهور و حضور می یافت و دیده می شد و رشد می کرد
همه ی ملائک گفتند ای رب از این خاک اسفل سودی نباشد
و ربم فرمودید شما چه می دانید
این مشت خاک اسفل چه اعجوبه ی شگفت انگیزی شود.
ای رب مهربان در حالت اسفلی بنده نیز، تو او را دوست داری
و روی او حساب می کنی
یاری مان فرما که آن گونه که دوست داری ما عمل نماییم
متشکرم یا غافر الخطایا
متشکرم یا من لا یعتدی علی اهل مملکته
7ام شهریور, 1402رب مهربانم سلام
خاک وجود تنم را از چهار عنصر خاک و باد و آتش و آب خلقت کردی
و خاک وجودم در هر کدام از عناصر که آمیخته شد
از عالم خلوص دور تر و به عالم کدورت نزدیک تر شد.
در کالبد خاکی ام صفت نباتی و جمادی و حیوانی قرار دادی
و همه ی این آمیختگی ها مرا از خلوص و زلالیت
عالم ارواح لطیف دور ساخت
و بر کدورت جسمم افزود
و وظایفم برای پاک ماندن سنگین تر و سخت تر شد.
انسانی شدم با دو انتهای خلوص روحانی
و انتهای آمیختگی عناصر اسفل السافلین
که از ابتدای عالم اعلی تا انتهای عالم اسفل السافلین
وسعت حرکت روحم شد.
دو مبدأ سیر از مثبت بی نهایت
تا منفی بی نهایت در من مدرج ساختی
و من باید دوباره با تمرین و صبر به عالم اعلی باز می گشتم
یا با بی تفاوتی و تنبلی در اسفل السافلین می ماندم
گستره ی کشیدگی ام چه بی نهایت وسیع و گسترده بود
و ربم در تمام ساعات و لحظات مرا یاری می فرمودی
و از بدی ها نهی و به خوبی ها رهنمون بودی
ای رب مهربان مرا لحظه ای با خود تنها مگذار
متشکرم یا من لا یعتدی علی اهل مملکته